سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نرم اما سنگین -


درباره نویسنده
نرم اما سنگین -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
نرم اما سنگین -



آمار بازدید
بازدید کل :206676
بازدید امروز : 118
 RSS 

 خدمتکار خانه یک شاخه گل هدیه داد، امام هم او را آزاد کرد. انس بن مالک آنجا بود. با تعجب پرسید:«شما به خاطر یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟» امام جواب داد:«خدا مارا این طور تربیت کرده، وقتی فرمود هنگامی که کسی شمارا تحیت کرد،پاسخ اورا بهتر یا همان اندازه بدهید.پاسخ بهتر به این خدمتکار، آزاد کردن او بود.»

***

مرد شامی تا به امام رسید دهانش را به ناسزا باز کرد. امام ساکت ماند تا اوعقده ها یش را خالی کرد، آن وقت به مرد سلام کرد و گفت:«اگر اجازه بدهی حاضرم کمکت کنم. اگر چیزی لازم داری، برایت فراهم کنم یااگر گم شده ای راه را به تو نشان دهم،اگر گرسنه ای سیرت کنم و اگرفقیری بی نیازت سازم.»

مرد شامی جا خورد و به گریه افتاد و گفت: به خدا که تو خلیفه خدا برزمین هستی.»

***

زهر اثر کرده بود. نزدیکان اشک امام را دیدند که صورتش را خیس می کرد. پرسیدند:«فرزند رسول خدا، شما با این مقام و منزلت و نزدیکی ای که با پیامبر خدا دارید و با این همه عبادات و اطاعات  در این لحظات گریه می کنید؟»

فرمود:«من برای دو چیز گریه میکنم؛ اول برای هیبت روز قیامت که بسیار سخت است و دوم به خاطر فراق ودوری از دوستان که این نیزمشکل ا ست



نویسنده : h.m » ساعت 8:19 عصر روز جمعه 87 بهمن 25